سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دو تن در باره من تباه گردیدند ، دوستى که ازحد بگذراند و دروغ بافنده‏اى که از آنچه در من نیست سخن راند ] و این مانند فرموده اوست : که [ دو تن در باره من هلاک شدند دوستى که از حد گذراند و دشمنى که بیهوده سخن راند . ] [نهج البلاغه]
تحقیق در ادبیات و رویکرد های آن از عصر افلاطون تا روزگار ما
پیوندها

فن بیان در نزد یونانیان با توجه به سویه ی اقناعی آن  که مورد تاکید ارسطو نیز بود   بسیار مهم تلقی می شد و حتی رولان بارت«سرچشمه این اقناع »رادر دادگاههای آتن یافت جایی که داوران را باید قانع می کردند که فردی مجرم نیست (یا هست).همانطوری که در آغاز این بحث جاری خاطر نشان کردم از دیگر فواید سحر آسای سخن و تاثیر کلام شفای بیماران  و قانع ساختن آنان به دل سپاری و مهم شمردن دستور پزشکان بوده است.گرگیاس در مکالمه افلاتون می گوید:که بارها با برادرش یا با پزشکان دیگر به بالین بیماری رفته است و با «هنر سخنوری»بیمار را قانع کرده است که به دستور های پزشک تن دهد.

در تاریخ ارباب انواع یونان و همچنین در تاریخ هنر و ادب جهان به موز(muse)های نه گانه اساطیری یونان بر میخوریم که وظیفه شان الهام بخشیدن به شاعران و هنر مندان است.ظاهرا موز ها در ابتدای امر مثل پریان جنگل و رود خانه ،پریان چشمه سار ها بودند.که بعد ها الهه خاطره و بعد از آن الهه الهام شاعرانه شدند.تعداد این دختران زیبا و هنر پرور که از روی هوس و میل خود گاه و بی گاه به سراغ یکی از هنر مندان  روی زمین می رفتند و بر زانوی او می نشستند و آن وقت این هنر مند به ناگهان یک محصول و شاهکار عالی هنری و بدیع می آفرید،نه تا ،بود که انها را موزها یا پریان نه گانه هنرهای زیبا می نامیدند.بزرگترین هنر همه این "پریان الهام بخش"خوانندگی آنها بود.زیرا همه ایشان بی استثنا صدائی روح پرورو سحر آمیز داشتند.هومر شاعر بزرگ یونانی در وصف این پریان گفته است:وقتی که این پریان به بزم خدایان می رفتند و آواز می خواندند،حتی خدای خدایان نیز از فرط جذبه خودش را فراموش می کرد.«آهنگهای دلپذیر ایشان صورت امواجی لطیف و لغزان داشت که از دهان های گلگون این پریان نغمه سرا سرچشمه می گرفت،و چنان همه جارا غرق لطف و صفا می کرد که با جادوی آواز آنها،کاخ آسمانی خدای خدایان به علامت لبخند زئوس به درخشندگی در می آمد.وروی زمین همه جا غرق نور و فروغ می شد.»

یکی از این نمونه های الهگان شعری موسومبه«ترپسیکور»Terpsichore

پری شعر و غزل و رقص است و شاید زیبا ترین پریان نه گانه باشد ،در دست او همیشه چنگی آماده نواختن است که مظهر شعر و هنر است.از دیگر الهگان یونان باستان که الهام بخش  شاعران غزل سرا بوده  و به آنان شعر الهام می کرده «اراتو»Eratoاست که گیتاری در دست دارد.پریان دریایی نیز که (MermaidیاSireneنام دارند)به پریانی گفته می شود که نیمی از تن آنها به شکل زنی زیبا و نیم دیگر به صورت ماهی است و گفته شده است که آواز سحر انگیز ایشان لطیف ترین آوازی است که گوش بشری شنیده است.استادشمیسادر کتاب سیر غزل در شعر فارسی ص16 ذیل اشعار غنایی  می نویسند:محققان غربی از دیر باز شعر را به انواعی از قبیل غنایی و حماسی و غیره (البته از نظر معنی)تقسیم کرده بودند غنایی مقابل لفظ Lyric(فLyrique)است.Lyraدر لاتین و زبان های فرنگی نوعی ساز است شبیه به رود یا چنگ یا بربط.در یونان قدیم اشعاری را که با موسیقی همراه بود  و با ساز قرائت می شد غنایی یا لیریک می گفته اند....در ایران هم از دیر باز شعر با موسیقی همراه بود و اساسا درایران قبل از اسلام شاعری با خنیاگری و رامشگری در هم آمیخته بوده است.این وضع در چند قرن نخستین اسلامی نیز ادامه یافت و شاعر در مجالس ممدوح،برخی از اشعار خود رابا صدایی خوش همراه با ساز می خوانده است.برخی از شاعران خود نوازندگی نیز می دانسته اند،چنانکه رودکی گوید:

رودکی چنگ بر گرفت و نواخت      باده انداز کو سرود انداخت

(ص22)و در توضیح سرود مرقوم داشته است:سرود تقریبا معادل فارسی غزل است یعنی شعری که با موسیقی و یا لا اقل با آواز در آمیخته و متضمن معانی احساسی و عشقی باشد.از این نظر سرود را در فرهنگها «خوانندگی و گویندگی و ...رقص و سماع»نیز معنی کرده اند.(برهان قاطع ،ذیل سرود،منقول از سیر غزل/16)  .

دکتر لطفعلی صورتگردر کتاب منظومه های غنائی ایران ص67به بعد می نویسد:در ایران و میان مردم کشور ما منظومه های غنائی از کهن ترین تجلیات ادبی بشمار است،زیرا چوپانان دیار ما از همان روزگار که گله های خویش را برای چرا به دامان کوهسار و فراز تل ها می برده اند با نی کوچک خویش نغمه های دلکش که گاهگاه با دو بیتی های بسیار ساده هم آهنگ بود می نواخته اند و نسیم آنها را در دشت و مرغزار متموج می ساخته و دل در بر شنوندگان می گشاده است.در مراسم مذهبی نیز نیاکان ما به خواندن سرود می پرداخته اند و یشت هائی که از روزگار پیشین بر جای مانده هر چند با بحور واوزان عروضی امروز سازگار نیست ،حالت شعر و ترانه داشته و وقتی با موسیقی توام میشده کیفیتی روحانی و دلپذیر پیدا می کرده است.

اشعار غنائی که گاهی بنام چامه یا چکامه و زمانی به اسم ترانه یا سرود از آنها در آثار دوران پیش از اسلام یاد شده سابقه ای بسیار طولانی دارد،چنانکه در شاهنامه استاد طوس سخن از این چکامه ها بسیار رفته است .مثلا در یکی از گردشهای شبانه ،بهرام گور شاهنشاه ساسانی بطور ناشناخت به خانه ماهیار وارد می شود.دختر خانه که سرایندگی و نوازندگی می داند برای شاهنشاه چامه ای می سراید و آن را با نوای چنگ هم آهنگ می سازد و فردوسی آن را چنین به رشته نظم در می آورد:

   بیامد بر پادشا چنگ زن                   خرامان بسان یکی نارون

به بهرام گفت ای گزیده سوار                به هر چیز ماننده ی شهریار

چنان دان که این خانه سور توست           پدر میز بانست و گنجور توست

شبان سیه بر تو فرخنده باد                  سرت بر تر از ابر بارنده باد

بدو گفت بنشین و بر دار چنگ            یکی چامه باید مرا بیدرنگ

..........

باری سخن از تاثیر کلام بود و سحر انگیزی آن که در اینجا به مقتضای مقام به اشعار غنایی نیز اشاره گردید والاّ در بحثهای آینده در بحث از انواع شعردر  بین ملل و اقوام و تطبیق آن با ادبیات فارسی که بحث مفصل ودراز آهنگی است به طور مستوفا سخن گفته خواهد شد باشد که به یاری دادار دادگر حق مطلب ادا گردد.

گر خدا خواهد نگفتند از بتر          پس خدا بنمودشان  عجز بشر

ترک استثنا مرادم قسوتیست         نی همین گفتن که عارض حالتی است

ای بسا ناورده استثنا بگفت          جان او با جان استثناست جفت (مولوی)

 

 

باری در تاثیر کلام و فواید آن و اثرات مثبت آن برروی مخاطب به اجمال سخن گفته شد و هنوز هم جای آن دارد که برخی از فضایل آن آنچنانکه در آثار نثر و نظم پر بار ادبیات فارسی وجود دارد سخن به میان آید تا ارزش آن شناخته گردد. ولیکن فعلا روی سخن ما  معطوف به ثروت عظیم و گنجینه ای آگنده از گوهرهای هنر و ادب میراثی است که از نیاکان بزرگوار و پاک سرشت ما به ما رسیده و جای بسی دریغ است که در این خزانه را نگشائیم و نگاهی هرچند کوتاه و مختصر به درهای قیمتی نیفکنیم.

رودکی شاعر قرن چهارم که نزد تذکره نویسان و ناقدان شعر به استاد شاعران و پدر شعر فارسی نامبردار گشته است در قصیده معروف خود که حسب حالی برای پیری اش سروده است وبسیار عاطفی وموثر است و هیچ نقاش زبر دستی نمی تواند تصویر پیری اورا با قلم موی رنگها به تصویر کشد  ،با این مطلع آغاز می شود:

مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود       نبود دندان لا بل چراغ تابان بود

می گوید:

بسا دلا که بسان حریر کرده به شعر   از آن سپس که به کردار سنگ و سندان بود

در این چکامه :«تصویری که رودکی از سیمای خویش در طیّ یک قصیده زیبا ترسیم می کند،این استاد شاعران کهن راپیرمردی نشان می دهدخسته و فرسوده،با دندانهای فرو ریخته ،موهایی از غبار ایام سفید،بالایی از فشار بار زن و فرزند خم گشته که از ناداری و ناتوانی چاره یی نداردجز آنکه عصا و انبان بر دارد،و شاید در کوی و برزن مثل گدایان دریوزه کند.....واین مجموعه درد انگیز تصویر شاعری را نشان می دهد که روزگاری در دربار بخارابه شعر و آواز خویش،و با بربط و چنگ خوش ساز خویش،دلهای نازنینان و گردنکشان را [رام می کرده و]به دام می آورده است.»          (رک: رودکی ومنوچهری،دکتر اسماعیل حاکمی، دانشگاه پیام نور،1380ص3و4)

یک بار هم نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله آنجا که می خواهد شدت و حدت تاثیر گذاری سخن در نفوس و دلها را آشکار کند می نویسد که :نصر ابن احمد سامانی زمستان ها را در بخارا می گذرانید و تابستان به سمرقند و شهر های خراسان می رفت.یک سال به هرات رفت،تابستان را در آنجا سپری کرد،خوشش آمد پاییز و زمستان رادر همانجا ماند و اقامت او چهار سال طول کشید.امیران که از این اقامت طولانی دلتنگ شده بودند،چاره در آن دیدند  که به رودکی متوسل شوند تا او کاری کند که امیر به بخارا باز گردد.رودکی ابیات [زیر]  را سرود و در مجلس سلطان آن را به یاری چنگ با صدای حزین خواند.گوید:امیر چنان به هیجان آمد که بدون آنکه چکمه بپوشد بر اسب نشست و روی به بخارا نهاد.و آن ابیات این بود:

بوی جوی مولیان آید همی                     یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او                  زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست             خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا شاد باش و دیر زی                  میر زی تو میهمان اید همی

میر ماه است و بخارا آسمان                   ماه سوی آسماناید همی

میر سرو است و بخارا بوستان               سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی                 گر به گنج اندر زیان آید همی

                                                     (همان /53و54)

از اینگونه سخنان موثر نمونه های دیگری نیز در چهار مقاله نظامی عروضی می توان یافت ،اتفاقا ارزش ادبی  و علوّ و عمقی که این گونه کتابها دارد و به آن کتابها پویایی و تحرک می بخشد به سبب همین سخنان موثر است که به آنها وجهه ادبی می بخشد وآنها را  در ردیف آثار ادبی قرار می دهد .نه به سبب «احکام مرتجعانه و منحط »و نه به سبب مدح های مبالغه آمیز از شاعران مداح پیشه قصیده پرداز دربارهای ایران .مثلا همین نظامی عروضی که از نخستین تئوریسین ها و نظریه پردازان ادبیات فارسی به شمار می رود در کتاب چهار مقاله در ماهیت شعر و چگونگی آن ، دو نظر کاملا متضاد دارد:«در مقدمه مقالت دوّم در ماهیت شعر نظر درست حکما را (با توجه به اینکه ادبای ما  تلقی درستی از شعرو ادبیات نداشته اند)که تا حدودی شبیه به بحث یونانیان است ابراز می دارد اما در چگونگی شعر نظر به جریان ادبی دوره خود دارد و شاعر مداح قصیده پرداز دربار های ایران را ملاک بحث قرار داده است ولذا احکام او منحط و مرتجعانه است.و این می رساند که بخش اول را بدون اینکه اعتقادی داشته باشد یا در آن تعمقی کرده باشد از کتب حکمی اخذ و ترجمه کرده است،اما بخش دوم نظریات خود اوست که بحثی سطحی است.چون بحث در این قسمت مورد نظر نیست به ذکر عباراتی اکتفا می شود.در فصل چگونگی شاعر و شعر او می نویسد:«...شاعر باید در مجلس محاورت خوشگوی بود و در مجلس معاشرت خوشروی....حظّ اوفر و قسم افضل از شعر بقاء اسم(ممدوح)است.»یعنی شاعر باید شعر دیگران را حفظ کند تا الگو داشته باشد.و پادشاه باید از چنین شاعری حمایت کند تا نامش در مدایح جاوید بماند و سر انجام این که «در خدمت پادشاه هیچ بهتر از بدیهه گفتن نیست که به بدیهه طبع پادشاه خرم شود.»پیداست که در این بخش شاعر مداح پیشه قصیده پرداز دربارهای ایران را در نظر دارد که انگیزه سرودن انها از اشعار صرفا دریافت صله هاو جایزه های آنچنانی بوده است ومطابق این ایده  بقول فضل ابن یحیی یکی از رجال درباری عصر عباسی مردم به چهار طبقه تقسیم می شده اند:

1-پادشاهان که سزاوار تقدم اند.

2-وزیران که هوش و رای ایشان رابرتری بخشیده.

3-بزرگانی که ثروت و سرمایه ایشان را پایگاه بخشیده.

4-طبقه ای که از رهگذر ادب بدینها نزدیکی یافته اند.

و مردمان دیگر خارو خاشاک اند و کف دریا و احمق و کودن یعنی اصلا به حساب نمی آیند .و هر عیب که سلطان بپسندد هنر است.و اگر در های قیمتی لفظ دری و سخنان خدایی را زیر پای خوکان هم ریختی که ریختی و هنر کرده ای.و سر خمّ می سلامت شکند اگر سبوئی.

و اما یک سویه و رویکرد دیگر از آراء نظامی عروضی که بحث در ماهیت «علم شعر است» و در مقدمه مقالت دوم آمده است و این آرا منبعث از آرا و افکار حکمای یونانی در ماهیت شعر است بخش اول آن است که نظری کاملا صائب و مثل نظر امروزیان نوین است  .در این بخش می گوید :«شاعری صناعتی است که شاعر بدان اتّساق[ترتیب دادن ،جمع کردن]مقدمات موهمه[به وهم افکننده ،خیالی،مراد صغرا،کبرای قضایای مخیله است]کند و التئام[به هم پیوستن]قیاسات منتجه. این تعریف بسیار دقیق وجامع و مانعی از تعریف ادبیات است.مانند منطقیون با چیدمان صغری ها و کبری ها در قضایا به نتایج درخشانی می رسد .(یعنی شاعری فنی است که شاعر با آن بدون هیچ تکلفی به صورت فطری از مقدمات خیالی یعنی از صغری کبری های غیر علمی،قیاسهای دارای نتیجه می سازد.

به قضایایی-صغری کبری هایی -که در تالیف قیاس به کار می رود مقدمه می گویند.مقدمات موهمه در مقابل یقینیات است.این مقدمات خیال انگیزند و هرچند خواننده به آنها باوریز نداردامبکدر او موثر است.

مثلا می گوئیم:

شبه قیر بر روی مالیده //شب چون شبه است.پس نتیجه می گیریم شب قیر بر روی مالیده .و حالا می توانیم بگوییم :(شبی چون شبه روی شسته به قیر )

پس هنر نظامی عروضی در این تعریف این است که عنصر خیال و قوه وهم را وارد تعریف خود کرد و گفت شعر کلامی مخیل است  و این کامل ترین تعریفی است که از روزگار ارسطو  تا امروز از ادبیات به عمل آمده.یعنی حتی تعریف فرمالیست ها وشکل گرایان روسی و زبانشناسانی چون آندره مارتینه که می گوید :«شعر آن است که خبر آن بزرگ باشد.»و رابرت فراست (منقول در سبک شناسی شعر ،دکتر شمیسا،چ دوم،1375،ص384)  می گوید:شعر آن است که چیزی بگویند وتو چیزی دیگر از آن بفهمی.»در این تعریف نظامی جمع آمده است.و به مصداق :الدرس واحد و التکرار الف یک بار هم آن تعریفی را که نظامی عروضی سمرقندی به جهت آشنایی با فرهنگ یونانیان  و تحت تاثیر آثار ترجمه شده یونانی به ویژه تحت تاثیر ایسوکرات(خطیب قرن چهارم پیش از میلاد متوفی در 436ق.م)از شاگردان سقراط تکرار می کنیم که می گوید:«...بر آن وجه که معنی خرد را بزرگ گرداند و معنی بزرگ راخردو نیکو را درخلعت زشت و زشت رادر صورت نیکو جلوه کند ،و به ایهام ( به وهم افکندن،ایجاد وهم)قوتهای غضبانی و شهوانی را بر انگیزد تا بدان ایهام،طباع را انقباضی و انبساطی[غم و شادی] و امور عظام را در نظام عالم سبب شود.»و نظامی برای توضیح این مطلب حکایتی از احمد ابن عبد الله الخجستانی ذکر می کند که با خواندن  دو بیت شعر زیراز حنظله بادغیسی :

مهتری گر به کام شیر در است     شو خطر کن ز کام شیر بجوی

یا بزرگیّ و عزّ و نعمت و جاه     یا چو مردانت مرگ رو یا روی

خربندگی را رها کردو سر انجام به امیری خراسان رسید. »

همین مباحث در برخی از آثار خواجه نصیر طوسی ازجمله  در اساس الاقتباس که در منطق نوشته شده و در معیار الاشعار که در عروض و قافیه نوشته شده است آمده است. مخصوصا در معیار الاشعار در باب ادبیات سخنان استواری دارد که شبیه به سخنان قدمای یونان است  و امروزه نیز معتبر و قابل اعتناست.به جهت اهمیت موضوع،محض نمونه پاره یی از اقوال او از معیارالاشعار نقل می شود:«شعر به نزدیک[=نزد]منطقیان کلام مخیل موزون باشد و در عرف جمهور[یعنی شاعران و مردم عوام غیر متخصص]کلام موزون مقفیّ[قید مخیل حذف شده و قید مقفیّ اضافه گشته است]...و اما تخییل تأثیر سخن باشد در نفس بر وجهی از وجوه مانند بسط یا قبض[شادی و اندوه].و شبهت نیست که غرض از شعر تخییل است،تا حصول ان اثر در نفس،مبدأ صدور فعلی شود از او،مانند اقدام بر کاری یا امتناع از آن.یا مبدأ حدوث هیأتی شود در او مانند رضا یا سخط یا نوعی از لذت که مطلوب باشد.

الاّ آنک تخییل را حکمای یونان از اسباب ماهیت شعر گرفته اندو شعرای عرب و عجم از اسباب جودت (نیکی)او (شعر)می شمرند.پس به قول یونانیان[تخییل]از فصول شعر باشد[شعر را از غیر شعر جدا می کند.

 

]و به قول این جماعت [شرقیان]از اعراض[که واجب نیست]و به مثابه غایت است.

و سپس در ادمه بحث در مورد وزن می گوید:«و وزن اگر چه از اسباب تخییل است...و به اتفاق وزن از فصول ذاتیز شعر است.»

و نیز در مورد قافیه می نویسد:

«از این بحث ها معلوم می شود که اعتبار قافیه از فصول ذاتی شعر نیست بل از لوازم اوست به حسب اصطلاح.»

می بینیم که مسلمین ما در قرن سوم   با آرای  ارسطو در باب ادبیات آشنا شدند و علت این آشنایی نیز به سبب ترجمه دو کتاب مهم ارسطو موسوم به پوئتیکز(بوطیقا،فنّ ادب)و رتوریک(رطوریقا،بلاغت)به عربی بود.لذا حکمای ما به تبعیت از آرای ارسطو ادبیات را به کلام مخیل (خیال انگیز) تعریف کردند  و اساس ادبیات را تخیل می دانستند.روی همین اساس حکمایی چون فارابی و ابن سینا  به تقلید از ارسطو کتاب فنّ شعر نوشته اند و در باب ماهیت شعر که عبارت از محاکات و تخیل باشد سخن رانده اند .به همین منوال منطقیون هم این بحث را در قسمت صناعات خمس مطرح کردنداما این مسئله در بین مسلمین بازتاب وسیعی نیافت و مخصوصا مطمح نظر ادبا قرار نگرفت واز این رو ادیبان تلقی درستی از تعریف ادبیات نداشتند .در مقابل حکما ،صوفیان ،عارفان وفلاسفه  و منطقیون اصالت تعریف ارسطو را که ادبیات کلام مخیل است حفظ کردند .گوئی همه آنان به اصل وراثت اندیشه ها که در اصطلاح فرنگیان به Filiationموسوم است اشعار و اتقان داشته اند .«یعنی هر مطلبی به نحوی ریشه در یک مطلب کهن دارد و مطالب از همدیگر رشد و نمو می کنند و این امر نه تنها در ادبیات،بلکه در همه دانشها صادق است .»

و اکنون این  حفظ اصالت وراثت اندیشه ها،در آثار حاج ملا هادی سبز واری  آخرین حکیم بزرگ سنتی ایران عهد ناصری که در سبزوار می زیست و فلسفه و منطق کلاسیک اسلامی را در کتابی که به منظومه معروف است ،به صورت فشرده  و خلاصه منظوم کرده است گواه سخنان من.

این حکیم بزرگوار با چه دقت و امانتی آرای قدمای یونان و حکمای سنتی پیش از خود را بعد از قرن ها این چنین زیبا و اصیل حفظ کرده است.تعریف او از ادبیات خلاصه و نقاوه همه تعریف های دقیق از عهد ارسطو تا روز گار ماست .و حتی این تعریف او از ادبیات که در اشعار ذیل آمده است  آنچنان امروزی می نماید که گاهی من وسوسه می شوم تعریف اورا با تعریف شکل گرایان و فرمالیست های روسی  که شعر را عبارت از «به شگفتی در آوردن»Making-strangeمی دانستند منطبق نمایم .با هم بخوانیم:

علی المخیلات للشعر احتوا            بالسجع والقافیة زاد روا

و من هنا للبعض بعض اوقع          من الخطابی و الکتاب یتبع

والغرض:التّرغیب اوالترهیب        ولو بکاذب،به تعجیب

یعنی اساس و احتوای شعر بر مخیلات است و سجع و قافیه آب و رنگ آن را می افزاید.و از این جاست که برخی از اشعار در برخی از افراد از خطابه نیز که بر خلاف شعر  در قرآن مجید مقبول خوانده شده است موثر تر است.(یا شعر در برخی از افراد از خطابه نیز موثر تر است امّاباید از قرآن پیروی کرد و خطابه را بهتر از شعر دانست.)[توضیح اینکه در قرآن مجید به استناد کریمه224 از سوره الشعرا:«والشعراء یتبعهم الغاون»از شعر مذمّت شده است .و به استناد کریمه 125از سوره نمل16«ادع الی سبیل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتی هی احسن»از خطابه تمجید شده است.

خلاصه این که :غرض از شعر(علت غایی آن)هر چند دروغ و شگفتی آور باشد تشویق یا ترساندن(وادار کردن وباز داشتن )است ،(یا هر چند دروغ باشد ،باید اعجاب انگیز باشد.)مثلا در مقام تشویق و ترغیب به شراب ،یاقوت تر گفته شود و در مقام ترهیب(باز داشتن و ترساندن)تا زشت جلوه نماید زهر هلاهل گویند.سراسر دیوان حافظ مملو از این کیمیا کاریهاست اگر بپذیریم که شاعری و هنرمندی کیمیا کاری است نه زرگری.

به یک نمونه از این کیمیا کاری در شعر حافظ  توجه کنیم:حافظ شاعر آسمانی در یکی از غزلهای خود با مطلع:

دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را      در دا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

می گوید:

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند   اشهی لنا و اهلی من قبلة العذارا

        (دیوان حافظ،قزوینی -غنی،تهران،زوّار ،بی تا،5/8)

که در آن «بنت العنب »یا«شراب »را در مقام زشت نمایی امّ الخبائث و مادر پلیدیها خوانده است و سپس در مصراع دوم از آن به شیرین تر از بوسه دخترکان دوشیزه یاد نموده است و از آن مضمون ومعنایی پارادوکسی آفریده است چنانکه شیوه خاص خود اوست و همین برجستگی هاست که به سخن او تشخص خاص می بخشد که در شعر دیگران دیده نمی شود و این یکی از بارزترین وجه تمایز سخن حافظ با شعر دیگر معاصران و شاعران بعد از حافظ است واین همان «آنی »است که در شعر حافظ هست و در شعر دیگران نیست.یکی از ویژگی های بارز شعر حافظ استفاده از مضامین و معانی پارادوکسی و متناقض نمای (Oxymoron)اوست که با استادی تمام از این هنر به صورت آگاهانه استفاده نموده است که می توان همین خصیصه را یکی از ویژگی های سبک شخصی او قلمداد نمود .

 

 


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط امین اله بخشی مشکول 92/3/30:: 7:47 عصر     |     () نظر